زندگينامه محمد فرخي يزدي
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رشته ادبیات (آموزش_و_پژوهش)
محمد فرخي يزدي
شاعراني که بر سر عقيده جان باخته باشند در قلمرو ادبيات فارسي انگشت شمارند. محمد فرخي يزدي يکي از آنهاست که به سال ۱۳۰۶ ه.ق در يزد متولد گرديد.
فرخي استعداد شعري و جوهر اعتراض را از همان ايام تحصيل در کار و کردار خود آشکار کرد و به سبب شعري که سروده بود از مدرسه اخراج شد. ديوان سعدي و مسعود سعد سلمان همدم جواني او بود. به ويژه سعدي طبع شعر او را شکوفا ساخت. در همان آغاز جواني سر از حزب دموکرات يزد در آورد و به گناه شعري در ستايش آزادي ساخته بود, ضيغم الدوله قشقايي حاکم يزد لبهاي وي را دوخت و به زندانش افکند. فرخي با دهان دوخته بر ديوار زندان نوشت:
به نگردد اگر عمر طي من و ضيغم الدوله و ملک ري
به زندان ار شد مر بخت يار برآرم از آن بختياري دمار
سه چهار سالي از امضاي مشروطيت مي گذشت که به تهران رفت و يک سال بعد از انتشار روزنامه طوفان همت گماشت و طي مقالات آتشين و انتقادآميز به جنگ استبداد و بي قانوني رفت. در دوره هفتم مجلس مردم يزد او را به وکالت برگزيدند و فرخي جزو جناح اقليت مجلس با هيأت حاکمه به مبارزه پرداخت و روزنامه طوفان را که تعطيل شده بود, بار ديگر منتشر ساخت که باز به حکم دولت توقيف شد و فرخي تحت فشار قرار گرفت تا آنکه ناگزير شد ايران را ترک کند و از راه مسکو به برلن برود.
فرخي در سال ۱۳۱۲ش. به تهران بازگشت و در کنار ديگر آزادي خواهان. با قرارداد۱۹۱۹ وثوق الدوله به مخالفت برخاست. يک بار در زندگي سياسي خود از سوء قصد جان سالم به در برد, يک بار هم در زندان دست به خودکشي زد اما به اين کار توفيق نيافت, تا اينکه در سال ۱۳۱۸ش. در زندان به طرز فجيعي با تزريق آمپول هوا به قتل رسيد.
غير از مقاله هاي سياسي آتشين, از فرخي ديوان مختصري حاوي غزليات و رباعيات او برجاست که چندين بار در تهران چاپ شده است. گيرايي شعر او از عشقي و عارف و حتي نسيم شمال کمتر ولي از لحاظ اجتماعي پرارزش است. او بيشتر غزلسراست. محتواي غزل او نه عشق و عواطف شخصي بلکه سياست و مسائل حاد اجتماعي است, فرخي سوسياليست مآب و طرفدار کارگر و رنجبر است. مايه اصلي شعرش همان مسائلي است که سيد شرف الدين, عارف, عشقی و بهار طرح کرده اند. او در عصر خود تنها شاعري بود که جهان بيني ثابت داشت و سرانجام بر سر همين امر هم جان باخت.
اين سرود آزادي از فروخي است.
جان فداي آزادي
آن زمان که بنهادم سر به پاي آزادي دست خود زجان شستم از آزادي
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را مي روم به پاي سر در قفاي آزادي
در محيط ظوفانزاي, ماهرانه در جنگست ناخداي استبداد با خداي آزادي
دامن محبت را گز کني زخون رنگين مي توان تو را گفتن پيشواي آزادي
فرخي زجان و دل مي کند در اين محفل دل نثار استقلال جان فداي آزادي
تحصیلات
فرخی علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت و تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد وفارسی و مقدمات عربی را آموخت. وی به علت روح آزادیخواهی و اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه مرسلین انگلیسیهای یزد میسرود، از آنجا اخراج شد. سپس به کارگری پرداخت و ازدسترنج خود امرار معاش کرد. فرخی در اوان جوانی به سرودن اشعار سیاسی - اجتماعی با مضامین بکر و بیسابقه پرداخت.
فعالیتهای سیاسی - اجتماعی
فرخی یزدی تمام عمر خود را به طور جدی علیه ظلم وستم زورگویان مقاوت ورزید. در نوروز سال ۱۳۲۷ يا ۱۳۲۸ هجری قمری، فرخی شعری تند، خطاب به فرماندار یزد ساخت و در دارالحکومه خواند و ضیغمالدوله قشقایی حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزير کشور وقت از طرف مجلس شد. فرخی شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نگاشت:به زندان نگردد اگر عمر طی من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار
مبارزه در تهران
فرخی پس از آزادی از زندان، یزد را به مقصد تهران ترک گفت و در آنجا مقالات و اشعار مهیجی را در باره آزادی و بر ضد استبداد و زور و زورگویی در جراید به نشر سپرد و توجه طبقات رنجکشیده ایران را بخود جلب نمود. وی در جریان جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ - ۱۹۱۸ برابر با ۱۲۹۳ - ۱۲۹۷ خورشیدی)، رهسپار بغداد و کربلا شد، در آنجا تحت پیگرد انگلیسیها قرار گرفت. وی هنگامی که به طور ناشناس عزم ورود به ایران، از طریق موصل را داشت به دست سربازان روسیه تزاری دستگیر و زندانی گشت.
در طلوع مشروطیت و پیدایش حزب دموکرات در ایران، فرخی از مبارزان خستگیناپذیر یزد بود. وی در غزلی آزادی را چنین میستاید:قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روحبخش جهان است، نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان، احترام آزادی
چگونه پای گذاری به صرف دعوت شیخ به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزاربار بود به ز صبح استبداد برای دسته پابسته، شام آزادی
به روزگار، قیامت بپا شود آن روز کنند رنجبران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یکروز کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی
انتشار روزنامه توفان