PDF نسخه کامل رمان گیوا از راحله dm در ژانر عاشقانه در ۳۵۹۲صفحه کامل
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رمان، شعر و داستان
PDF نسخه کامل رمان گیوا
نویسنده راحلهdm
تعداد صفحه:۳۵۹۲
ژانر عاشقانه و هیجانی
دانلود فایل PDF (با لینک مستقیم) – ویرایش جدید و بهبود یافته + مخصوص موبایل)
گوهر زنی چهل ساله که بعد فوت شوهرش تو مجازی با پسری آشنا میشه که همسن دخترشه …. گوهر محبت ندیده به حدی دلبسته شاهرخ میشه که متوجه نیت اون نمیشه و پای شاهرخ و تو زندگی خودش باز میکنه. همه چی از جایی شروع میشه که شاهرخ دلبسته ی گیوا(دختر گوهر) میشه!! و حماقتی که تبدیل شد به…
پرده ای از رمان گیوا
همگی تو سالن نشسته بودیم و هانیه از هر دری برامون حرف میزد. دلتنگی و میشد از نگاه تک تکشون فهمید. شراره و مادرش تو آشپزخونه بودن، برای کمک بلند شدم که حامی گفت کجا عزیزم چیزی میخوای؟ _زیر نگاه سنگین خواهر و برادرش لبخندی به رویش زدم و گفتم نه برم ببینم شراره کمکی نمیخواد _سری تکون داد و من به سمت آشپزخونه رفتم. ولی هنوز داخل آشپزخونه نشدم بودم که حرفای مادر شراره توجهم و جلب کرد و باعث شد پاهام روی زمین میخکوب بشه. نیم نگاهی به سمت سالن انداختم. همه سرگرم حرف زدن بودن، خودم و کنج دیوار پنهون کردم و گوش تیز کردم نمی خواستم گوش وایستم. ولی چون اسمم و از زبون شراره شنیدم باعث شد نتونم قدمی از قدم بردارم و کنجکاو بشم تا بدونم دارن راجب من چی میگن.
مامان به ما چه آخه! حامی خودش سنی ازش گذشته میتونه همه چی و تشخیص بده. _چون سنی ازش گذشته باید دختر مردم و بدون هیچ نسبتی ورداره بیاره خونه اش. بیخیال مامان به کسی چه هیچی نگو کسی میشنوه، بعدش حامی گیوا رو دوست داره. اگه دوسش داره چرا نرفت مثل خیلیای دیگه پا پیش نذاشت؟ باید دختره رو ورداره همینجوری بدون هیچ رسمیتی بیاره خونه اش؟ خب تو از چیزی خبر نداری _بگو تا منم بدونم خب! مادرش چطور اجازه داد دخترش با مردی غریبه زندگی کنه _مامان تورو خدا این بحث و تمومش کن، به ما ربطی نداره، منم نمی تونم چیزی بگم پس بیخیال شو اون طرف زیتون و بده من بریزم تو این کاسه ها. من که سر از کار شماها در نمیارم، ولی این وسط یه چیزی هست، عجیبه والا. دیگه نایستادم تا چیزی بیشتر بشنوم.
آهی کشیدم و به سمت سالن رفتم کنار حامی که نشینم متوجه حالم شد سر خم کرد سمتم و آروم پچ زد چیزی شده؟ _نگاهش کردم و لبخندی زدم هرچند لبخندم شباهتی به لبخند نداشت انگار فقط لب کج و کوله کرده بودم صرفا برای خندیدن. نه چه چیزی مثلا؟ _نمیدونم انگار یهو یه طوریت شد _پنجه هام و تو هم پیچوندم و آروم لب زدم. نه طوریم نیست فقط کمی حس غریبی میکنم. دستم و میون دستاش گرفت و گفت نیازی نیست معذب باشی عزیزم! دیدی که خانواده ام از قبل در جریان رابطه ی من و تو بودن و میدونن که من چقدر دوست دارم اونا هرکسی و که من دوست داشته باشم و دوست دارن و بهش احترام میذارن. هومی زیر لب زمزمه کردم و ترجیح دادم چیزی نگم. اره شاید تو روش چیزی نگن