PDF نسخه کامل رمان از جنس اقلیما نویسنده :شقایق علیزاده ژانر عاشقانه و هیجانی
PDF نسخه کامل رمان از جنس اقلیما
نویسنده :شقایق علیزاده
ژانر عاشقانه و هیجانی
معرفی رمان از جنس اقلیما :
رمان از جنس اقلیما به نویسندگی شقایق علیزاده، حکایت زندگی دختری کم سن و سال به اسم اقلیما است که پدرش در قمار او را به مردی ثروتمند میفروشد.
به سیاوشی که مشکل روانی دارد و اقلیما را به اجبار به عقد خودش درمیآورد. اما در این بین عشق میانشان ریشه میزند و…
رمان از جنس اقلیما به نویسندگی شقایق علیزاده
ژانر : عاشقانه و هیجانی دارد. نکته های روانشناسی خوب و از زبان اول شخص نوشته شده.
پایان داستان خوش است.
خلاصه رمان از جنس اقلیما :
رمان از جنس اقلیما به نویسندگی شقایق علیزاده، روايت زندگی دختری به اسم اقلیما است که پدرش در قمار او را به شخصی به نام سیاوش میبازد و….
مقداری از متن رمان از جنس اقلیما :
یعنی مال کیه ؟ سیاوش ک گوشی داره!
داشتم جعبه رو وارسی میکردم که با صدای سیاوش پریدم بالا و از دستم افتاد رو تخت و دستم رفت رو قلبم!
+چطوره؟خوشت میاد؟
اب دهنمو قورت دادم و گفتم:
کی اومدین اقا؟
لبخند گشادی زد و گفت:
خیلی وقته.تو مشغول فضولی بودی متوجه نشدی.
خجالت زده مشغول بازی با انگشتای دستم شدم.
اومد نشست کنارم .جعبه رو داد دستم و گفت:
خوشت نیومد؟
سرمو بالا گرفتم و گفتم:
مال منه؟
پلک زد!دروغه اگه بگم خوشحال نشدم .با ذوق در جعبه رو باز کردم و گوشیو مابقی محتویاتشو دراوردم .
بزرگ و خوشکل بود .پشتشم صورتی براق بود.
با ذوق اویزون گردنش شدم و ماچ ابداری گذاشتم رو لپش.
+مرسی بابایی جونم .هدیه با ارزشیه.
دستاشو دور بدنم حلقه کرد و منو کشید تو بغلش.
بوسه ای رو گلوم زد و سرمو برد عقب.
چونمو داد بالا و با لذت به کبودیای رو گلوم نگا کرد و گفت:
قابلتو نداشت.ولی مفتی مفتی ک نمیشه! باید یه چی عوضش بدی یا ن ؟!
لبام اویزون شد.خو من چیزی نداشتم چی باید میدادم اخه؟!
دستی به گلوم کشید و گفت:
خبببب؟؟؟!؟!!؟
با لبای ورچیده و مظلوم گفتم:
اخه من چیزی ندارم .چی بدم.
لبخند شیطونی زد و گفت:
شب میگم.حالا بریم سر میز شام .
اونم بزن شارژ یه ۷،۸ساعتی بمونه بعد روشن کن.
سیمکارتشم تو کارتن گوشیه .شمارتم جز من و مریم هر کی داشته باشه زنده نمیذارمت اقلیما!
سرمو عین بچه ها تکون دادم و گفتم چشم.
راضی از جاش بلند شد .گوشیو زدم شارژ و با هم راهی پایین شدیم .
همه سر میز بودن!حتی پیمان!
جای منو سیاوش خالی بود.نشستیم و مشغول خوردن شدیم .بی بی و چنتا از خدمه ایستاده بودن .
سیاوش در حالی که حواسش و چشاش به بشقابش بود گفت:
بی بی نوه خواهرت رفت؟
بی بی با لحنی که دلخوری ازش داد میزد گفت:
بله اقا.رفت.
و بعد نگاهی بمن انداخت.
واقعا ک از بی بی انتظار نداشتم!اینم دختره رو اورده بود غالب کنه.
سیاوش سری تکون داد و گفت:
عالیه .شما هم مرخصین.همتون .
سه نفری سر خم کردن و رفتن تو اشپزخونه .
سیاوش دهنشو با دستمال پاک کرد و رو به خانم بزرگ گفت:
خب مادر!حاضری دوتا پسرتو تو یه شب داماد کنی؟
خانم بزرگ متعجب نگاهی کرد .قاشقشو گذاشت تو بشقاب و متعجب نگاه کرد.
سیاوش با دست به خودش و با چشم به پیمان اشاره کرد که کل جمع برگشتن سمتش و غذا پرید تو گلوش طفلی!
اخی بچم خجالت کشید!
خانم بزرگ کم مونده بود از خوشی از چشماش قلب بزنه بیرون .
تعداد مشاهده: 6 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.pdf
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 764
حجم فایل:3,591 کیلوبایت